معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

معین و همایش شیرخوارگان

جمعه 4 محرم 17/8/92 همایش جهانی شیرخوارگان بود. پسر طلای منم تو این همایش شرکت کرد فقط از لحظه ورود لالایی کرد تا همایش تموم شد بیدار شد . عشق مامان همیشه صبح ساعت 70:30 بیدار  می شی ولی برعکس جمعه تصمیم نداشتی بیدار بشی ساعت شروع همایش 9 بود ولی شما هنوز بیدار نشده بودی حسابی لالا بودی  بالاخره 9:15 رضایت دادی بیدار شی با عجله آماده شدیم راهی استادیوم رضازاده امسال همایش اونجا برگزار می شد. رفتیم دیدیم همه درها رو بستن یک ربع پشت در منتظر موندیم بین این فاصله به شما 1 شیر و 1 کلوچه نذری دادن . در رو باز کردن و رفتیم داخل ، خیلی شلوغ بود . اول رفتیم طبقه دوم اصلا جا نبود برگشتیم طبقه همکف . شما تقریبا 10 دقیقه بیدار بودی بعد ب...
18 آبان 1392

معین و سربند مشکی

عشق مامانی چهارشنبه شب دایی جون داشت می رفت مسجد می خواست سربند مشکی ببنده که گفت اول ببندیم سر معین . عشق مامان ببین چقدر ناز شدی   الهی من دورررررررررررررت بگردم   ...
18 آبان 1392

کار جدیییییییید

عشق مامانی دیشب بعد 1 هفته رفتیم خونمون از اونجایی که دیگه شما به هیچ وجه ممکن سرجات بند نمیشی از روی هرمانعی میگذری و رد میشی دیگه نمیشه رو زمین بخوابی به سفارش آناجون گذاشتم رو تخت خودت بخوابی  تا من برم شیر آماده کنم بیام دیدم از نرده تخت کمک گرفتی سرپا وایستادی چند روزی بود از هرچیزی میگرفتی تا بلند شی دیشب موفق شدی من قربونت برم نبض زندگیم انقدر خوشحال بودی و میخندیدی عشق مامان الهی دورت بگردم  من ببخش که اون لحظه دوربین و پیدا نکردم ازت عکس بگیریم . 1 عکست برات می زارم تا پستت خالی نباشه فرشته من ...
15 آبان 1392

محرم آمد

    هرکه بريزد ز چشم اشک براي حسين اشک عطاي خداست هديه خيرالنساست            نيست کسي لايقش غير گداي حسين به لطف خدای مهربون امسال محرم و با معین شروع کردیم . امسال 1 حس دیگه ای دارم  نمی دونم همه کسایی که بچه کوچیک دارن مثل من هستن یا نه تشنگی کشیدن 1 بچه شش ماهه خیلی سخته ...  خدایا به احترام حضرت علی اصغر (ع) خودت معین و حفظ کن .     چشم به راه وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را مردی که شکسته ست مصیبت کمرش را   پروانه به هم ریخته گهواره ...
14 آبان 1392

شیطون شدی

نفس مامان دیشب باز بی خوابی زده بود به سرت  تا دیر وقت بیدار بودی 1 هفته است که به خاطر من و شما آناجون و باباجون دیر می خوابن و زود بیدار می شن   امروز دیگه بابا رضا می یاد میریم خونمون . آناجونی برات 1 ماشینه دووووووووووووووووونده خریده که خودتم توش جا می شی دستش درد نکه این  عاشقتیم آناجون مهربون  دیشب کلی با اون بازی کردی خسته شدی خوابیدی . آناجون برا دندونیت این ماشین و با 1 دست لباس خریده و دایی جونم 1 هواپیما (عکس همه کادوهاتو برات می زارم )       این ماشین کوچمولورم من خریدم.       خدایااااااااااااا شکرت به خاطر داشتن این فرش...
14 آبان 1392

دومین مرواریدت مبارک

  اخ جون  دندون دوم !!! جمعه و شنبه این هفته متوجه یه شکاف ریز شدم روی دندون پایینی و چون تجربه دندون قبلی رو داشتم می دونستم همین شکاف یه نقطه ای سرآغاز دندون دومه هورا  و الان دیگه مروارید دومتم نمایان شده ( 11/8/92 )  تک دونه مامان  با صداهای شاد از خودش شادی و نشاط زیادی بروز میده گاهی دس دسی میکنه  گاهی دستاشو از قسمت بازوان از بدنش جدا میکنه و بالا می یاره و تکون تکون میده نی نای نای !!     علاقه شدید به فرمون ماشین پیدا کردی و میخوای تو دستت باشه حکایتیه وقتی با من تنها بخوایم با ماشین جایی بریم!!! سعی می کنی سرپا ...
12 آبان 1392

شیطنت های جمعه شب

این روزها بازم خیلی کم غذا می خوری و این کارت خیلی ناراحتمون می کنه البته آناجون خیلی بیشتر اعصابش خورد می شه . شب می خواستم بخوابونمت که شما فرار می کردی . داری با باجون بازی می کنی و این طوری از ته دل می خندی .   اینجا داری نی می زنی دایی جون تبل و نی مسجد و آورده بود گل پسر من نی میزنه پشت سرت تبل مسجد               الهی من قربون این خنده های شیرینت بشم . خدایاااااااااااااشکرت .   ...
12 آبان 1392

آخر هفته

  دردونه مامان از چهارشنبه دوره داشتم شما پیش آناجونی بیشتر از همیشه بودی . جمعه ظهر دوره تموم شد ، زود اومد خونه زن عموی بابارضا فوت کرده بود قرار بود بریم مجلس ختم . ولی بابارضا ماموریته من و شما با باباجون و آناجون رفتیم . بعد از اینکه برگشتیم خونه چند تا عکس از شما گرفتم . اونجا خیلی شیطونی کردی خانومه شروع کرد به نوحه خوندن شما شروع کردی به دست دستی بعد هم یکم نانای کردی ( اینم کار جدیدته ) حسابی شیرین کاریت گل کرده بود. خدایا هزاررااااااااااااااااان بار شکرت .       ...
11 آبان 1392

نازگل مامان

عشق مامانی این روزها انقدر شلوغ میکنی که نمیشه 1 عکس خوشگل ازت بگیرم الهی دورت بگردم با این شلوغ کاریات . چهارشنبه رفته بودیم مهمونی یه نی نی تازه به دنیا اومده پسر طلای من زود از خواب بیدار شده بود حوصله نداشت نشد عکس بگیریم . بعد از اینکه اومدیم خونه خوابیدی و بیدار شدی یکم حوصلت اومد سرجاش  انقدر چهار دست و پا رفتی خسته افتاده بودی که چندتا عکس گرفتم. قربون این حرف زدنت بشم . عاشق این طوری نگاه کردنتم .   ...
11 آبان 1392