معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

نان 2 بای بای

عزیزترینم جمعه رفتم داروخانه برات شیر خشک بگیرم دیدم نوشته نان 3 رسید . خیلی خوشحال شدم 1 ماه بود چند جا سرزده بودم می گفتن نان 3 نمی یاد ولی مثل اینکه بازم اومده . از دیروز یعنی روز پایانی 12ماهگی شروع کردی به خوردن نان 3   ...
23 فروردين 1393

معین خان در 12 ماهگی

عزیز مامان این روزها انقدر بل بل زبونی می کنی که می خوام قورتت بدم . دیروز داشتی رقص پا میزدی . نهار من و آناجون مهمون بودیم شما رفتیم با المان موندی اونجا کارتون دیده بودی و اومدی خونه شروع کردی به رقص پا زدن . بابایی داره نماز می خونه شماهم منتظری تا مهر و برداری . این روزها وقتی میگم معین اله اکبر کن دستت و میبری کنار گوشت 1 چیزهایی زمزمه می کنی معین خان حاضر شده تا بره خونه عمو فیروز . این قرمزی صورتت اثرات آفتاب سوختگی عید هست که هنوز کامل خوب نشده .     ...
21 فروردين 1393

اولین حمام با مامانی

عشق مامان بعد از یک سال و اندی برای اولین بار تنها بردمت حمام  چسب شده بودی به من و ول کن نبودی . انقدر گریه کردی تا بالا آوردی . قربونت برم مگه حموم ترس داره . قربونت برم که وقتی می خوایی حرفی و با تاکید بگی انگشتت و اینطوری میگیری و حرف می زنی   ...
21 فروردين 1393

14 فروردین

پنج شنبه بعد از اینکه از خواب بیدار شدی رفتیم خونه آناجون و بازم بابایی رفت اداره و من و شما مهمون خونه آناجون بودیم تا اینکه ظهر تصمیم گرفتیم بریم سمت مشگین شهر امام زاده سید سلیمان و حرکت کردیم و رفتیم خیلی حال و هوای خوبی داشت . عشق مامان اولین باری بود که میرفت 1جای زیارتی . پسر عسلی زیارت کرد و اومد پایین 1 خانم داشت نماز می خوند تا من چشم به هم بزنم مهر خانم و کش رفتی و دِدِدِ بدوووووووووووو تا من کفش بپوشم و شما رو بگیرم رفتی تا در خروجی هی برمیگشتی و پشت سر و نگاه می کردی و می خندیدی هر کس نماز بخونه باید مهر و تو دست نگه داره وگرنه پسر عسلی ...  الهی من دورت بگردم که همه لحظه های زندگی و برام شیرین کردی . بعد...
17 فروردين 1393

سیزده بدر

دومین سیزده بدری بود که گل پسرم این روز و برامون شیرین تر کرده بود . امسال هم بابا رضا هم دای دایی هردو شیفت بودن تنها مرد خانواده باباجون و معین جون بود . بابا جون زحمت کشید و ما رو برد  آستارا خیلی خوش گذشت . عسل مامان فقط راه می رفت . چند تا عکس از پسر طلا   ...
17 فروردين 1393

29 اسفند و لحظه تحویل سال

  بهار بهترین بهانه برای آغاز، وآغاز بهترین بهانه برای زیستن است آغاز بهار بر شما مبارک   عشق مامان ، همه امیدم ، همه زندگی عیدت مبارک . امسال دومین سالی بود که لحظه تحویل سال عشق کوچولوم خونمون و نورانی تر کرده بود . سال 92 با همه خاطرات خوش و لحظات خوب بارش و بست و رفت.سالی که هر لحظه اون با گل پسرم برام شیرین بود مثل عسل .     عشق مامان از خدا برات سالی  خوب آرزو دارم. عزیز مامان لحظه تحویل سال    بعد از تحویل سال خونه مادر جون .   دوردونه مامان لحظه تحویل سال 92 . قربونت برم که تو این 1 سال چقدر شیطون شدی . اینجا آروم خوابی...
11 فروردين 1393

چهارشنبه سوریت مبارک عشق مامان

آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می رویم سرخی تو از من، زردی من از تو جشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک    امسال اولین باری بود که عشق کوچولوم از روی آتیش پرید . خیلی هم ذوق کرده بود . اول فکر کردیم شاید از صدای ترقه بترسی ولی شیر پسر من اصلا از هیچی نترسید . انقدر با تعجب به آتیش نگاه می کردی  هوا خیلی سرد بود زودی بردمت خونه . 2 بار از روی آتیش پریدیم  1 بار رفتیم در خونه مادر با عموها آتیش بازی کردیم 1 بار رفتیم در خونه باباجون بعد از اینکه دایی شهرام اومد آتیش بازی کردیم . کلا خیلی خوش گذشت . پسر طلا منتظر تا بابایی بیاد آماده شیم بری برای آی...
28 اسفند 1392

تولد آناجون

عشق مامان 24 اسفند تولد آناجون پس میگیم مامان زهرا تولدت مبارک انشااله 120 ساله بشی امیدمون اول به خدا باز به خدا بعد به مامان زهراست که همیشه زحمتمون و میکشه . خیلی دوست داریم . دایی جون کیک تولد خریده بود آناجون گفته شمع تولد و با سن معین می بریم بالا پس به خاطر معین جون 1 شمع گذاشتیم . قربونت برم که داری شمع فووووووووووووووت می کنی .   ...
28 اسفند 1392
1