معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

دایی جونی که عاشقشی روزت مبارک

  آرزوى تو.... تا یارى خداوند ..... یك دعا راه است ، من آمینش را بلند میگویم.... روزت مبارک دایی جون معین خان عزیزترینم : برایت دنیایی به زیبایی هر آنچه زیبایش می دانی آرزو می کنم . . . شرمنده دایی جون مهربون شدیم و روز نیروی انتظامی و براش پست نگذاشتیم . با عرض پوزش و با تاخیر     یکشنبه شب 20/7/93 دایی جون داشت میرفت هیئت که تصادف کرده بود و ماشین چپ شده بود . خدا خیلی رحم کرد . دست چپ دایی شهرام مونده بود زیر ماشین و آسیب دیده . فرشته من با این دستهای کوچولوت برای دایی دعا کن که زودتر خوب بشه و همیشه سلامت باشه .   ماهم بلند می گیم آمین   ...
24 مهر 1393

روزت مبارک کودکم

اگر کودک نبود ، نه پدر معنا داشت ، نه هیچ مادری بهشتی می شد . روز کودک مبارک . . . کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید         ...
16 مهر 1393

عید قربان

عشق مامانی سلام . قربونت برم که امسال 2 سالی بود که عید قربان با شما گل پسر بودیم . صبح عید قربان بابارضا بیدار شد و رفت خونه مادرجون تا به خان عمو و عمو جمز کمک کنه . تا شما صبحانه بخوری و آماده بشیم 2 ساعت طول کشید بابارضا ساعت 11 اومد و مارو برد خونه مادر  تا ما برسیم سر گوسفند بیچاره بریده شده بود .  تا رفتیم خونه مادر کلی خوش به حالت شد همه بچه ها اونجا بودن شروع کردی به بازی  تا نهار آماده بشه شما کلی تو حیاط برا خودت چرخیدی . بعد از نهار رفتیم حیران ویلای عمو جون ها  اونجام خوش گذشت . تا شب اصلا نخوابیدی فقط نیم ساعت تو راه خوابت برد و تا رسیدیم اونجا باز بیدار شدی بازم بازی . قربونت برم که این همه خوش گذرون...
16 مهر 1393

روزهای پاییزی

سلام فرشته کوچولوی مامانی این روزهای پاییزی و بارونی انقدر شیطون تر و شیرین تر شدی که مامانی میخواد قورتت بده . بیشتر از قبل حرفهای ما رو تکرار می کنی .      بعد از واکسن 18 ماهگی 2 روز جایی نرفتیم هم بیحال بودی و هم اینکه تب داشتی   روز چهارشنبه بعد از ظهر رفتیم خونه دایی جابر اونجا تا رسیدیم خوابیدی و موقع برگشتن بیدار شدی  بعد از شام هم رفتیم خونه خان عمو که هم خونه نو رو ببینیم و هم زیارت قبول بگیم رفته بودن مشهد  . اونجا کلی با محمد و هلیا بازی کردی و موقع برگشتن هم به خان عمو گفتی دوستانبیلی   پنجشنبه خونه آناجونی بودیم و جایی نرفتیم فقط نمی دونم&nb...
7 مهر 1393

واکسن 18 ماهگی

سلام فندق مامان. دیروز بعداز یک هفته تاخیر رفتیم واکسن 18 ماهگی و بزنیم . خیلی استرس داشتم  هم دلم نمی یاد گریه شما رو ببینم هم اینکه می ترسیدم تب شدید داشته باشی ولی خدارو شکر زیاد اذیت نشدی  تا قد و زنت و بگیرن خوب بودی ولی وقتی رفتیم اتاق واکسن مامانی و بغل کردی و برنمی گشتی که خانم همون سرپا به دستت چپ شما واکسن و زد و دیگه گریه شروع شد بعد نشستی بغل مامانی و به پای چپ هم 1 واکسن دیگه ولی قطره فلج نداشتن موند برای دوشنبه هفته آینده .   لاکی و با خودمون برده بودیم ولی با صدای اونم آروم نشدی تا از اتاق اومدیم بیرون ساکت شدی . الهی دورت بگردم که با اون پا دردت 1 جا بند نمی شدی می گفتی اوف اوف ولی بازم به ب...
1 مهر 1393

سفر 1 روزه آوا جون

قند عسل مامانی ،  هفته پیش دوشنبه آوا جون با مامان و آناجونش  1روزه اومد به ما سر زد و رفت شمال تو این 1 روزه اختلافاتی از جانب 2 تا فندق ها پیش اومد که به خیر گذشت . قربونت برم که زبون شیرینت ، شیرین تر شده . دردت به جونم که اینجا من گفتم عشق مامان کیه کی شما هم داری میگی من من   طبق معمول در حال فرار از صحنه ...
29 شهريور 1393

مروارید دهم و یازدهم مبارک

  عشقکم مروارید دهم و یازدهم مبارک قربونت برم که 5 تا دندون در عرض 10 روز جوانه زدن و خیلی اذیت شدی . مبارک باشه خوشگلکم . از روز دوشنبه  1 ویروس لعنتی خیلی اذیتت کرد البته نوبتی بود اول شما بعد مامان زهرا و باباجون بعد من و بابا رضا . توی فینگیلی هممون و مریض کردی خدارو شکر زود رفع شد . چون با دندون درآوردنت همزمان بود زیاد اذیتت کرد . مگه میشه پستی بدون عکس شما باشه حتی اگه شده عکس تکراری باشه بازم میزام. ...
25 شهريور 1393
1