معین و محمد مهدی
دوشنبه عصر من و پسر طلا از خواب بیدار شدیم که با کلی بازی می خواستیم شما غذا بخوری زن عمو زنگ زد گفت که می خوان بیان خونمون برای دیدن عشق مامان ماهم منتظر شدیم تا بیان . زن عمو با هانیه جون و محمد مهدی اومدن . شما هم که عاشق هانیه جون تارسید رفتی بغلش زحمت کشیده بودن برا شما کادوی دندونی بلوز و شلوار آورده بودن . دستشون درد نکنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی