معین میره اتاق مامانی
دیروز به پیشنهاد و اصرار بابا رضا تخت شما رو بردیم اتاق خواب خودمون . بابا رضا گفت هواسرد شده رو زمین نخوابین ما هم گفتیم چشم با کلی تلاش و کمک آقا پسر گلمون تخت خواب و جا به جا کردیم . انقدر با مزه چهار دست و پا با ما می رفتی و میومدی پسرم کلی خسته شد . مامان قربونش بره
در حین کار بودیم که زنگ خونه به صدا در اومد باباجونی اومده بود به نوه یکی یدونش سر بزنه و لحاف گل پسرم و آورده بود .بعد از اینکه باباجون رفت شما هم خوابیدی گذاشتم رو تخت خواب خودت تا اینکه ساعت شد 11:45 که پسر طلا از خواب سیر شد و بیدار شد . انقدر ناز از تخت گرفته بودی و نگاه می کردی و میگفتی ماما ماما ماما نشد با تلاش من شما نخوابیدی یکم بازی کردیم شیر خوردی قطره استامینوفن دادم خوردی ولی بازم نخوابیدی بابارضا به دادمون رسید شمارو بغل کرد به یاد زمانی که نی نی بود راه رفت تا شما بخوابی یکم که ساکت شدی ساعت 1 رضایت دادی رو پاهام خوابیدی . بعد از اینکه شما خوابیدی من نتونستم بخوابم باز رفتم جا انداختم اتاق شما باهم خوابیدیم نمی تونم بدون پسر طلا بخوابم فدات بشم من