معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

سرما خوردگی و ادامه ماجرای توپ

شنبه 6/7/92 با آنا جون رفتیم دکتر امام زادگان هیچ وقت انقدر گریه نمی کردی وقتی دکتر می رفتی وزنت 300 گرم اومده پایین . با این حالت بازم دوست داری فوتبال بازی کنی .  تا صدای باباجون و میشنوی پاهات می مالی به هم یعنی که توپ می خوای. باباجون هرچقدر هم خسته باشه با شمابازی می کنه خیلی دوستت دارن . اگه بازی نکنه این شکلی می شی       مرسی بابا جون  که بامن بازی می کنی این روزها اصلا غذا خوب نمی خوری تا قاشق و می بینی شروع می کنی به گریه کردن . 1 ذره شیر می خوری داد می زنی ...
10 مهر 1392

یک روز بعد از واکسن

پنج شنبه شب بعد از شام رفتیم خونه خودمون جمعه تا شب خونه بودیم جایی نرفتیم شما یکم سرما خوردی مامانی ام سرما خورده . سرفه می کردی مامانی سرفه می کرد معین سرفه می کرد . الهی دورت بگردم که مریض شدی .       مامان دورت بگرده که اینقدر بی حالی     ...
9 مهر 1392

معین و عشق توپ

از اونجایی که شما عاشق توپ شدی و دوست داری یکی شما رو راه ببره شما هم با اون پایه ناز خوشگلت شوت بزنی اون روزی که واکس زدن باز می خواستی توپ بازی کنی . هر وقت هوس توپ می کنی پاهات به هم می مالی . مامان دورت بگرده       ...
8 مهر 1392

واکس 6 ماهگی

پسر طلای مامان واکسن 6 ماهگی شما با کمی تاخیر زدیم اگه یادت باشه دفعه پیش که واکسن داشتی مریض بودی با تاخیر زدیم که باعث شد این دفعه باز دیرشد روز چهارشنبه 3/7/92 ساعت 12 مرخصی گرفتم اومدم تا معین کوچمولو و آناجونشو ببرم . شماخوابت می یومد بهونه میگرفتی بالاخره با کلی داد و فریاد آقا معین و بردیم بهداشت تا واکسن زدن. تو راه چند بار شما چرت زدی . اینم چند تا عکس بعد از واکسن   مامان فدات بشه که تو راه برگشت گریه کردی تا خوابت ببره رسیدیم خونه با از ترس دیگه دست به لباسات نزدیم با همون لباس خوابیدی .       ...
8 مهر 1392

لباس جدید

امید زندگی مامان همه این لباس ها رو از تهران برات گرفتم مبارکت باشه .             اینم یادگاری از قزوین  برای بابا رضا از طرف شما 1 پیراهن مردانه گرفتیم . مبارکش باشه ...
3 مهر 1392

روز دوم پاییز

قرار بود بریم واکسن 6 ماهگی شما رو بزنن ولی باز 1 روز عقب انداختیم به خاطر اینکه پنح شنبه ها مامانی تعطیل هست گفتیم چهارشنبه بزنیم که من پیشت بمونم.  علت این همه عقب افتادن واکسن شما اینکه دفعه پیش مرضی بودی و تب داشتی منتظر شدیم تا خوب بشی به همین خاطر این بارم دیر شد . دیگه خیلی راحت تر می تونی ماما بگی وقتی میگی ماما می خوام فشارت بدم تو قلبم . خیلی تجربه قشنگیه . راستی به آنا جون اوما میگی . البته همه اینارو زمانی که گریه می کنی و احتیاج به کمک داری می گی چند عکس از شیطونی روز دوم پاییز و برات می گذارم . بازی با پوشک . میخواستم پوشک شما رو عوض کنم گرفتیم از دستتم داری بازی می کنی اینجا پوشک و گرفتم&nbs...
3 مهر 1392

گفتم خسته ام

  گفتم: خسته ام گفتي: لاتقنطوا من رحمة الله .:: از رحمت خدا نا اميد نشيد(زمر/53) ::.     گفتم: هيشكي نمي دونه تو دلم چي مي گذره گفتي: ان الله يحول بين المرء و قلبه .:: خدا حائل هست بين انسان و قلبش! (انفال/24) ::.  گفتم: غير از تو كسي رو ندارم گفتي: نحن اقرب اليه من حبل الوريد .:: ما از رگ گردن به انسان نزديك تريم (ق/16) ::.  گفتم: ولي انگار اصلا منو فراموش كردي! گفتي: فاذكروني اذكركم .:: منو ياد كنيد تا ياد شما باشم (بقره/152) ::.  گفتم: تا كي بايد صبر كرد؟ گفتي: و ما يدريك لعل الساعة تكون قريبا .:: تو چه مي دوني! شايد موعدش نزديك باشه (احزاب/63) ::.  گفتم: تو بزرگي و نزديكت براي ...
3 مهر 1392

روز اول پاییز

  مثل درخت باش که در تهاجم پاییز هرچه بدهد ؛ روح زندگی را برای خویش نگه می دارد ... دوشنبه طبق روال همیشه بعد از اداره شما رو از خونه آناجون ورداشتم رفتیم خونه خودمون . خوابت می یومد لالا کردی حسابی 3 ساعت خوابیدی . ساعت 6 خاله سعیده زنگ زد گفت بیایین خونمون . بابایی داشت می رفت استخر عجله داشت ماهم با عجله حاضر شدیم رفتیم.   داری شلیل می خوری . قوربونت برم که مزه ها رو کم کم داری امتحان می کنی معین سوار بر پشت المان   ...
2 مهر 1392