معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

مدون مامان

این عکسها فردای سفره هست که مامانی سر کار نرفت . از سه شنبه هفته گذشته بابا رضا رفته ماموریت مارو تنها گذاشته این چند روزه عشق مامان بی حوصله است نمیدونم دلتنگ بابا رضاست یا ... این روزا غذا خوب نمی خوری خیلی اذیت می کنی بی قراری راستی صداهای جدید از خودت در میاری هر روز که می گذره شیرین و شیرین تر می شی . الهی دورت بگردم.               بـزرگ که می شــــوی .... غُصـه هایت زودتـر از خـودت ، قـَد می کِشــند ، درد هـایت نــیز ! غــافل از آنکه لبخــندهـایت را ، ...
23 شهريور 1392

چکاپ ماهانه

پسر طلای مامان این ماه برای چکاپ بردم پیش دکتر صالح زاده (١٨/٦/٩٢ )کلی شیطونی کردی تو مطب به همه می خندیدی تو عالم خودت باهاشون صحبت می کردی ( اَ اَ اَ اَ ، هَ هَ هَ ، هُوَ ) بابا رضا نبود با آناجون رفتیم.  چند تا عکس قبل از اینکه بریم مطب                      عاشقتم   یادم رفت بگم امروز اولین سوپ زندگیتو نوش جان کردی 18/2/92     ...
22 شهريور 1392

6 شهریور

٦ شهریور روزچهارشنبه مامانی باید می رفت همایش برعکس روزای دیگه که 1 ساعت به خاطر شما پسر نازم دیر می رم اداره این روز به موقع رفتم . مثل هر روز موندی پیش آناجون 2 شب بود اونجا می خوابیدیم آخه بابایی مریض بود دکتر گفت شما رو پیش بابایی نبرم . تو این همایش من بودم ، بابایی بود ، دایی جونم بود خوش گذشت ولی بابایی بیچاره حالش زیاد خوب نبود . 2 روز بود بغل بابایی نرفته بودی تا چشمت به بابایی افتاد گریه کردی تا بغلت کنده . شما تاساعت 7 عصر موندی پیش آنا جون حسابی شلوغ کرده بودی اونم خسته خسته بود . این چندتا عکس بعد از اینکه برگشتم از شما گرفتم .             ببخشید این جوراب...
13 شهريور 1392

تنهایی نشستنت

زیباترین لحظات رو این روزا با تو سپری میکنم چقدر شیرین و شیطون شدی نازنینم ، چقدر عاشـــــــــقتم ،  دوستـــــــــــت دارم مامانی  5 شهریور روز سه شنبه بدون کمک 30 ثانیه نشستی     ...
13 شهريور 1392

معین و هندونه

  ارزویم همه این است دلت خوش باشد  ، نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند ،  نشود غصه دمی نزدیکت ، لحظه هایت همه زیبا باشند  از خدا میخواهم  که تو راسالم و خوشبخت بدارد همه عمر و نباشی دلتنگ چند تا عکس از هفته دوم 6 ماهگی شما               دردت به جونم قربونت برم با این شیطونیات ...
6 شهريور 1392

گردش جمعه

جمعه صبح تا ظهر با بابا رضا خونه بودیم بعد نهار بابا رضا شیفت بود رفت اداره ما 2 تا رفتیم خونه آناجون با اونا بریم بیرون . رفتیم خیلی ام خوش گذشت شما هم اولین کباب زندگیتو خوردی البته خاله معصوم داد. ١/٦/٩٢   ...
2 شهريور 1392