عید قربان
اولین عید قربان عشششششششششششششق مامان
عشق مامان اولین تجربه عید قربان مبارککککککککککککککککک
٢٤/٧/٩٢ روز جهارشنبه
امسال عید قربان با همه سالها فرق بزرگی داشت ما 1 فرشته کوچولوی آسمونی داشتیم . این چند روزه دیر از خواب بیدار می شی تا من و جگر طلا از خواب بیدار بشیم بابایی رفته بود خونه مادرجون ساعت 10 زنگ زد ما بیدار شدیم گفت حاضر شین بیام معین کوچمولورو بیارم . تا من به پسرکم صبحانه بدم لباسشو عوض کنم و خودم برقی حاضر شم ساعت 11 شد . باهم رفتیم خونه مادر جون عموها اونجا بودم با بچه ها بازی کردی خان عمو از خون ببیی زده بود به پیشونی شما .
هر سال عید قربان ما خونه مادر جون بودیم امسال چون شما تنها نوه خونه باباجونی بودی عید قربان مهمون باباجون بودیم . به خاطر شما گفته بود همسایه قصابش گوسفند بریده بود البته 1 روز زودتر .
بابا رضا شیفت بود رفت اداره من و شما موندیم اونجا. شما ساعت 1 خوابت برد بعد باهم رفتیم بیرون البته به خاطر نی نی کوچمولو جای نزدیک رفتیم . دایی جون با ما بود آخه زندایی بیمارستان شیفت بود . شما که عاشق بیرونی باباجون و خیلی اذیت کردی همش سرپا قدم زدین . آخر سرم بغل باباجون خوابت برد . خیلی خوش گذشت جای بابارضا و زندایی خالی
خون ببیی رو پیشونی معین
پسرم با توپ جدید که آناجون خریده
آناس مامان درحال کباب خوری
قربون این خنده هات برم من
پسر بلای مامان در حال چرت زدن تو بغل باباجون