معین خان مسلمان
چهارشنبه 30 بهمن ماه ساعت 2 ظهر عشق مامانی مسلمان شد مبارک باشه عزیزترینم
بابا رضا ساعت 12:30 اومد من و از اداره برداشت تا باهم بیاییم پیش امید زندگیمون. خونه آناجونی شما آماده بودی خبر نداشتی چه بلایی میخوان سرت بیارن قربونت برم من گل پسرم . دایی جهان و زندایی به داد من و بابا رضا رسیدن اونا اومدن دست و پای شما رو گرفتن وای که چقدر گریه کردی و منم نتونستم به دادت برسم ولی می دونم فرشته ها بالا سرت مواظبت بودن بعد از اینکه اومدیم خونه تا 2 ساعت شدید گریه کردی بعد از 2 ساعت خوابت برد و3 ساعت خوابیدی ولی تا از خواب بیدار شدی و دستشویی کردی بازم گریه کردی ولی در کل خدا شکر زیاد اذیت نشدی ولی آناجون بیچاره طبق معمول خیلی خیلی اذیت شد تا صبح بالا سرت بیدار موند پنج شنبه صبح سر حال بودی بازی کردی و ظهر رفتیم پانسمان و برداشتن اونجا یکم گریه کردی تا شب بازم درد داشتی ولی بعدش خوب بودی جمعه رفتیم خونه خودمون آناجون اومد شمارو برد حموم جانانه . نمیدونم چرای زیاد حموم و دوست نداری ؟؟؟؟ شب مهمون داشتیم عمو ها و زن عمو ها با مادر جون زحمت کشیده بودن اومده بودن دیدن شما برات کادو آورده بودن دستشون درد نکنه. البته آناجون و باباجون ، دایی و زندایی ، المان ، خاله زهرا و خاله ژیلا ، مادر بزرگ ، دایی امین هم زحمت کشیده بودن و کادو دادن دست همگی درد نکنه .
خدایا هزار بار شکر که این مسئولیت رو هم پشت سر گذاشتیم .
معین قبل از رفتن به مطب
اینجا مطب دکتر منتظریم تا معاینت کنه و بابا بره وسایل و بخره
پنج شنبه صبح هر کاری کردیم 1 جا بند نشدی داری با بادکنک فوتبال بازی می کنی
داری بیا می کنی تا میگیم معین بگو بیا بادست اشاره میکنی به سمت در
معین تو اتاق خودش مشغول بازی
از روز جمعه یعنی 11 ماه و 10 روزگی خودت تونستی از جا بلند بشی و راه بری قبلا با کمک بلند میشدی. سعی میکنی که از پله آشپزخونه سرپا بالا بیای فعلا که نتونستی ولی گل پسر من کوتاه نمی یاد بازم تلاش میکنه از پله اتاق خواب که کوتاه تره میتونی بیای پایین . این عکس دیشب ( شنبه 3/12/92 ) که دایی امین با خانواده خونمون بودن
خدایا دوستت دارم!
بخاطر همه مهربانیهایت توراسپاس میگویم!