تولدت مبارک
همه زندگی مامان ، عشقم ، امیدم فقط میگم تولدت مبارک.
روزها می گذرند، با چشم بر هم زدنی...
گل گندمم؛
خوشه ی طلایی من!
به یاد ١٢ ماه پیش می نویسم...
به یاد ٣٦٥روزی که گذشت!
به یاد تمام این هشت هزار و هفتصد و شصت ساعت با هم بودن!
به یاد تک تک دقایق و ثانیه و لحظه هایش...
که عزیزترینِ لحظه هایم بودند!
بی شک، ناب ترینشان...
لحظه های مادر بودن!
لحظه ی دنیا آمدنت، اولین شیر خوردنت...
دست بالا آوردنت، چیز در دست نگه داشتنت!
اولین خنده های ارادی ات...
نشستنت، دندان در آوردنت، راه رفتنت...
لحظه های نفس کشیدنت کنارم، درست دهان به دهان من؛
آنجا که نفسم را با تو هماهنگ می کردم که بازدم تو، دم من باشد...
لحظه های پر شور مامان گفتن!
لحظه هایی که چشمانت مرا می جست!
لحظه های پر مهر خوابیدنمان؛
بوسه های لطیفت، نوازش دستان کوچک و پر عطوفتت!
با تو؛ لحظاتی را گذراندم که جز زیبایی در آن ندیدم!
هرچه هست عشق هست و شور کودکی و دنیای پاک تو...
با تو بهترین ها را تجربه کردم...
روزهایی که می گذرد ، بر نمی گردد!
تنها یادشان است که آرامش می بخشد، لبخند جاری می کند...
همیشه ب یادشانم؛
به یاد همین 12ماهی که گذشت...
12ماهگی ات مبارک، آقای کوچک!
باشد صد و بیست سالگیت و روزهای درخشان پیش رویت، که تو یک آرزوی مــــــــدامی!
دوستت دارم، مادر...