هورااااااااااااا از پله پایین اومدم
بعد از تلاش چند روزه عشق مامانی دیشب بالاخره تونست از پله آشپزخونه پایین بیاد . انقدر ذوق کرده بودی و می خندیدی الهی قربون این خنده های شیرینت دیشب شیطونیت گل کرده بود عاشق پتوی آبی هستی بغلش می کنی و می خوابی باهاش چرخ می زنی ، با پتو کشتی می گیری هر بلایی بگی سر این پتو میاری شما گل پسر
الان پشیمونت می کنم از پتو بودنت
آخیییییییییییی سیر شدم از پتو خوردن حالا ببینم چی خوشمزه تره
میرم سراغ شال و کلاه پدرشون و در میارم
حالا سرحال میرم لالا کنم
خدایاااااااااااااا شکر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی