معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

شیطنت های جمعه شب

این روزها بازم خیلی کم غذا می خوری و این کارت خیلی ناراحتمون می کنه البته آناجون خیلی بیشتر اعصابش خورد می شه . شب می خواستم بخوابونمت که شما فرار می کردی . داری با باجون بازی می کنی و این طوری از ته دل می خندی .   اینجا داری نی می زنی دایی جون تبل و نی مسجد و آورده بود گل پسر من نی میزنه پشت سرت تبل مسجد               الهی من قربون این خنده های شیرینت بشم . خدایاااااااااااااشکرت .   ...
12 آبان 1392

آخر هفته

  دردونه مامان از چهارشنبه دوره داشتم شما پیش آناجونی بیشتر از همیشه بودی . جمعه ظهر دوره تموم شد ، زود اومد خونه زن عموی بابارضا فوت کرده بود قرار بود بریم مجلس ختم . ولی بابارضا ماموریته من و شما با باباجون و آناجون رفتیم . بعد از اینکه برگشتیم خونه چند تا عکس از شما گرفتم . اونجا خیلی شیطونی کردی خانومه شروع کرد به نوحه خوندن شما شروع کردی به دست دستی بعد هم یکم نانای کردی ( اینم کار جدیدته ) حسابی شیرین کاریت گل کرده بود. خدایا هزاررااااااااااااااااان بار شکرت .       ...
11 آبان 1392

نازگل مامان

عشق مامانی این روزها انقدر شلوغ میکنی که نمیشه 1 عکس خوشگل ازت بگیرم الهی دورت بگردم با این شلوغ کاریات . چهارشنبه رفته بودیم مهمونی یه نی نی تازه به دنیا اومده پسر طلای من زود از خواب بیدار شده بود حوصله نداشت نشد عکس بگیریم . بعد از اینکه اومدیم خونه خوابیدی و بیدار شدی یکم حوصلت اومد سرجاش  انقدر چهار دست و پا رفتی خسته افتاده بودی که چندتا عکس گرفتم. قربون این حرف زدنت بشم . عاشق این طوری نگاه کردنتم .   ...
11 آبان 1392

سوشرت خوشگل پسرم

عشق مامانی این سوشرت خوشگل و آناجون برات بافته خیلی بهت می یاد الهی قربون هر دوتا تون بشم آناجونی و باباجونی عاشق شما هستن هر کاری برات می کنن. عشق مامان در حال رانندگی با ماشین المان                 ...
11 آبان 1392

مامان شرمنده معین

عشق مامان این روزها انقدر سرم شلوغه که شرمنده شما شدم نتونستم وب تو آپ کنم عشق مامان حتما شنبه برات آپ می کنم تک تک ما سرانجام روزی داوری خواهیم شد، مهم نیست که  چقدر زنده بوده ایم... مهم این است که چقدر زندگی کرده ایم.. مهم نیست که چقدر داشته ایم مهم این است که چقدر بخشیده ایم مهم نیست که چقدر عظیم جلوه کرده ایم... مهم این است که چقدر خوب، صرفاً خوب بوده ایم... اولین قاب عکس عشققققققققققققق من تو خونه باباجونی ...
7 آبان 1392

اولین مسواک معین

عشقم از اونجایی که دندون هات خیلی اذیت میکنن رفتم برای گل پسرم مسواک انگشتی خریدم تا شاید یکم دردش تسکین پیدا کنه الهی مامان دورت بگرده . بعد از اینکه یکم با مسواک ماساژ کاری کردم رفتم لباستو عوض کنم که بازم شیوطنیت گل کرده بود . یک عالمه از پاهات بوسیدم تا بلکه راضی بشی شلوارتو بپوشی یکشنبه 28/7/92   آماده برای بوس کاری بعد از یک عالمه بوس کاری کردی   مامان خسته شده خودت داری انگشت میخوری ...
1 آبان 1392

آش دندونی معین جون

یکشنبه از نصف شب آناجون گذاشته بود  قلم برای آش بپزه از صبح ساعت 8 حبوبات و گذاشته بود تا بپزه اونم با پسر شیطون من ، خیلی زحمت کشید . منم اون روز باید می رفتم سمینار ساعت 4 برگشتم آناجون تنهایی آش و پخته بود. شما هم خیلی شلوغ کرده بود . آناجون مهربون دستت دردنکنه که این همه زحمت مارو میکشی خیلی دوست داریم .       یکی از عکسهای قدیمی این پست و حتما تکمیل می کنم   اینم برگه ها رو چسبونده بودم روی ظرف های آش       ...
1 آبان 1392