معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

روی تخت خواب دوام نیاوردی

نتونستی رو تختخواب تهنایی بخوابی البته برای منم سخت بود که نصب شب تند و تند بلند شم و شمارو نگاه کنم . این دفعه مامان و پسر تشک میندازیم رو زمین تو اتاق شما میخوابیم . البته چه خوابیدنی شما اونجا فقط بازی گوشی می کنی رو کشو بابانوئل دیده بودی به هر زحمتی بود خودتو رسوندی بهش تا بگیری یکیشو که کندی اون یکی هم در آستانه کنده شدنه . الهی مامان قربون این شلوغ کاریهات بره . اینم بگم اولین خراب کاریت شکوندن بشقاب مامانی بودن . شیطون بلا بغل من داشتی با پیپ بازی می کردی سرپا بودیم  از بالا پیپ و انداختی افتاد رو بشقات سرویس جهزیه مامانی و شککککککککککککککککککککککککککست  همه زندگیم فدای یه تار موت     &nbs...
28 مهر 1392

معین و LED

سه روز تعطیلی آخر هفته با معین بودن خیلی برام خوب بود جمعه از صبح خونه بودیم عصر بعد از اینکه بابایی فوتبال دید رفتیم بیرون برای شما شیر خشک بخریم . جلوی داروخانه LED دیده بودی چه قیامتی به پا بود میخواستی از تو ماشین بری بگیری .   ...
28 مهر 1392

معین و بازی و وسایل خونه

نمیدونه عشق مامانی چرا تمایل زیادی به وسایل خونه داره تا اسباب بازی. خونه خودمون که با وسایل سیلور و پایه اون کار داره خونه آناجونم با کاسه پایه دارآبی و بشقاب روی دیوار که اونم رنگش آبیه پنج شنبه رفتیم برات چندتا وسایل جدید گرفتیم که شاید دست از وسایل خونه بکشی اما بازم دوست نداشتی تا به امروز چند باری وقتی وسایل خواستی گفتی maaaaaa یعنی من دورت بگردم که هر روز چیزای جدیدتری یاد می گیری بعد از اینکه شام وخونه آناجون خوردیم رفتیم عمه نسیم و خونه مادر ببینیم که اونجام شیرین کاری زیادی داشتی دورت بگردم ولی نشد عکستو بگیرم یادم رفت برات بنویسم که آناجون برای عید قربان هم برامون گوشت قربونی داده هم 50 تومان به شما پول داده که عکسشو ...
28 مهر 1392

عید قربان

اولین عید قربان عشششششششششششششق مامان عشق مامان اولین تجربه عید قربان مبارککککککککککککککککک ٢٤/٧/٩٢ روز جهارشنبه امسال عید قربان با همه سالها فرق بزرگی داشت ما 1 فرشته کوچولوی آسمونی داشتیم . این چند روزه دیر از خواب بیدار می شی تا من و جگر طلا از خواب بیدار بشیم بابایی رفته بود خونه مادرجون ساعت 10 زنگ زد ما بیدار شدیم گفت حاضر شین بیام معین کوچمولورو بیارم . تا من به پسرکم صبحانه بدم لباسشو عوض کنم و خودم برقی حاضر شم ساعت 11 شد . باهم رفتیم خونه مادر جون عموها اونجا بودم با بچه ها بازی کردی خان عمو از خون ببیی زده بود به پیشونی شما . هر سال عید قربان ما خونه مادر جون بودیم ...
28 مهر 1392

اولین دندون پسرکم

خبر بدین به قندون معین درآورده دندون سلام سلام صدتا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم یواش یواش و بی صدا شدم جزء کباب خورا... دوشنبه 22/7/92 اداره بودم آناجون زنگ زد گفت کوچمولوی مامان داره دندونش میزنه بیرون . چهارشنبه روز عیدقربان دندونت زده بود بیرون مبارک مبارک مبارک دندون جلویی سمت چپ اولین دندون گل پسرمه قراره زحمت آش دندونی رو آنا جون بکشه حتما عکسشو برات می زارم .   ...
28 مهر 1392

پایان 7 ماهگی و ورود به 8 ماهگی

  ماهگی ات مبارک کوچکِ آسمانی من.        عکس و صبح ساعت 5 گرفتم پایان 7 ماهگی و ورود به 8 ماهگی از آسمان هفتم، اومدی زمین و شدی فرشته ی پاک ما.   7 ماهگی ات یه طعم و بوی دیگه ای داره. بوی بهشت میده انگار، بوی سیب...     ♥. دوستت دارم زیبای از بهشت آمده ی من. ♥. همین که کــــنار تو نفـــــس می کشم، برام کافیه   روز 23 مهر ماه رو از صبح ساعت 4 برات تعریف می کنم  (البته از شب ساعت 10:15 برات می نویسم) عشق مامان دیشب بعد از اینکه شما خوابت برد طبق معمول گذا...
23 مهر 1392