معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

عکسهایی از خاطرات تابستانی پسرکم

عکسهای روزهای تابستانی معین مامان یه روز خوب تو آستارا همراه مادرجون و رادین   کلاس نقاشی می رفتی وروجکم وقتی روز جمعه مامانی ماموریت باشه پدر و پسر میرن ویلای خان عمو و کلی خوش میگذرونن   وقتی پشه نامبرد چشمهای خوشگل پسرم و هدف قرار میده بعد از 13 سال سابقه کار تازه کلاس بدو استخدام همراه پسرکم تولد محمد مهدی جان و ویلای خان عمو این دفعه همراه مامانی    رفتیم باغ و گل پسری دلش میخواد بره بالای درخت ...
13 مرداد 1397

دانشمند کوچکم و کلاس imath

سلام بر پسرک زیبای مامانی . تصمیم گرفتیم شما رو ثبت نام کنیم تو کلاس imath و شما عزیز مامان هم خیلی مشتاق بودی. به امید خدا رفتیم و 96.5.12 مدرسه راه ابریشم شما رو ثبت نام کردیم و دو روز بعد کلاس ها شروع شد . خانم جودی اولین مربی شما شدن.       ...
13 مرداد 1397

اولین سفر مشهد معین جونم

سلام چشم آبی مامان. وقتی دلت هوای امام رضا رو میکنه و طلبیده میشی هیچ چیزی جلودارت نیست . چند وقتی بود همش میگفتی "میمیرم برای مشهد بریم مشهد "این حرف و روزی چند بار تکرار میکردی . تصمیم آنا جون و باباجون براین شد تا شمارو ببرن مشهد که دلم نیومد باشما نیام منم بارسفر بستم و17 خرداد با پرواز تبریز به مشهد راهی شهر امام رضا شدیم. خیلی خیلی خوش گذشت جای عزیزان خالی بود. قربون دل پاکت برم که همه را دعا کردی. شب اول لحظه ای که اولین با وارد شدی خیلی دیدنی بود روز دوم روز سوم نماز صبح روز چهارم...
3 بهمن 1396

مسافرت ؟؟؟؟؟ 14 اردیبهشت

                سلام عشق و زندگی مامان 14 اردیبهشت ماه یه سفر 4 نفری یهویی من و شما به همراه باباجونی و آناجونی ‍ ‍ ‍ خیلی خوش گذشت واقعا یه سفر عالی بود همونجا برای شما یه تولد 4 نفری هم گرفتیم جای بابا رضا خیلی خالی بود     ...
2 آبان 1396

اولین و آخرین روز مهد کودک مهرگان

  سلام به عشق و زندگی مامانی. بعد از کلی تحقیقات و بررسی به کمک خاله زهرا و بازدید از مهدکودک های مختلف تصمیم گرفتم شما رو ببرم مهد مهرگان. از 4 اردیبهشت 95 ساعت 11 شما برای اولین بار قدم تو مهد گذاشتی. البته اون روز آناجونم مارو همراهی میکرد. یک ساعتی که شما جگر تو مهد بودی متاسفانه آنا جون طاقت نیاورد و زمین و زمان و واسطه کرد تا من منصرف کنه و انقدر گریه کرد که منم تسلیم شدم تا از فردا بازم زحمت و بدیم به آنا جون. اینم ماجرای یک روزه مهد گل پسر   ...
27 مهر 1396

23 فروردین ماهگرد نور زندگیم

  حذف کن کسانی را که باعث غمت می‌شوند بیش از حد که کوتاه بیایی, می‌شوی کوتاه‌ترین دیوار! گاهی ببخش و سـرد باش بگذار دلخوش نباشند به گـرمای وجودت که هروقت‌ بخواهند کنارت‌بزنند. ...
27 مهر 1396

13 بدر سال 96

سلام به عمر مامانی . عکس یادگاری 13 بدر سال 96 رفتیم سرعین . یک روز برفی و راه بندان شدید تا اردبیل بود....
27 مهر 1396

پست ویژه اسفند ماه

اسفند ماه برای من ماه عزیزی هست .  سال 95 هم مثل هر سال منتظر رسیدنش بودن تا تولد 2 عشقم و برگزار کنم. عموی مهربونم چند ماهی بود مریض بود و روز به روز بد حال تر میشد . تا اینکه عصر 16 اسفند اطلاع دادن آسمونی شد . خبرش برام خیلی سنگین و سخت بود . واقعا دوسش داشتم . خدایش بیامرزد . به خاطر این اتفاق دیگه اصلا تولدی حتی خودمونی برگزار نکردیم . صبح روز 23 اسفند شما تکرار میکردی من کیک میخوام تا اینکه قانع کردم که امسال کیک نمیشه . البته مادر جون و  زن عمو ها و عمه ها با بچه ها زحمت کشیدن و خونمون اومدن و ماهم شرمندشون شدیم . آنا جون و بینا جون هم کادوی تولدت و دادن  و امیر عطا عزیز که همه ساله یادمون میکنه  دست ه...
26 مهر 1396