معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

15 شهریور و تولد بابایی

سبز ترین خاطرات از آن کسانیست که در ذهنمان عاشقانه دوستشان داریم همسر عزیزم تولدت مبارک   پست فراموش شده  عشق مامانی 15 شهریور تولد بابا رضا بود که به خاطر مشغله خیلی زیاد یادم رفته پست بزارم .   ...
18 مهر 1394

روزهای آخر 29 ماهگی تقریبا پوشاک بای بای

سلام شیرین زبون مامان . روز به روز داری آقاتر میشی و فهمیده تر قربونت برم که همه کارهاتو می خوای خودت انجام بدی نسبت به وسایلت احساس مالکیت داری میگی خود من خود معین بعد میگی nemimam یعنی اینکه نمی دم . کم کم در مورد انتخاب لباسهات خودت نظر می دی . چیزی و که دوست نداشته باشی نمی پوشی . عشق به ماشین هم که هنوز ادامه دارد . انقدر دوست دارم وقتی میگی تراکور یعنی تراکتور تو تبلت کارت با بازی سالار یا همون ماشین بازی هست .  دیگه تقریبا بیشتر مواقع بدون پوشاکی فقط زمانی که دستشویی بزرگ داری میای میگی که ببندم و زمانی که خوابت برد خودم میبندم که راحت بخوابی و بد خواب نشی ولی تا صبح پوشاکت تمیز میمونه اگه بیدار باشی میگی مامان پوشا نه  ...
24 مرداد 1394

مریضی خوشگلم و تعطیلات عید فطر و تنهایی من و معین

سلام فرشته کوچولوی مامانی . از شنبه 20 تیر شما مریض شدی و تا پنجشنبه طول کشید که خوب بشی 1 ویروس  خیلی بد که باعث تب شدید و عفونت ریه شد . دکتر قاسمی 3 تا پنی سیلین نوشت و گفت که باید بستری بشی ولی با هزار زحمت دایی جهان از دکتر صالح زاده وقت گرفتیم که خدا شکر گفت نیازی به بستری نیست و با داروهای اون حالت بهتر شد. حالا  می خوام از تعطیلات عید فطر برات بنویسم که خیلی برای من و شما سخت گذشت . 24 تیر ماه مامانی و باباجون باهم راهی تهران شدن و از اونجا با قطار رفتن مشهد من و شما موندیم تنها از چهارشنبه شب تا سه شنبه که رسیدن اردبیل . هم شما خیلی دل تنگ مامانی و بابایی بودی هم من . چند روز قبل از اینکه برن شروع کردی به سفارش سوغاتی ...
12 مرداد 1394

پایان 28 ماهگی و ورود به 29 ماهگی

آفتاب تابنده من      ماهگیت مبارک باشه .    اين جمله خيلي قشنگه   « هيچ‌چيز به قدر ديدن يک مادر با بچه‌اش روح‌پرور نيست   و هيچ‌چيز حس حرمت و تقديس ما را هنگام تماشاي مادري‌ که بچه‌هايش وي را احاطه کرده‌اند، بيدار نمي‌کند »  يوهان ولفگانگ گوته   ...
24 تير 1394

تیر ماهی که خیلی دوسش دارم

همه زندگی ام شرمنده چشمهای خوشگلتم که وقت نمی کنم برات پست بزارم . این روزها انقدر زیبا حرف می زنی و حرکاتت انقدر دل نشین هست که می خوام به یک باره قورتت بدم . شب و روزت شده تام و جری و پت و مت به خاطر ماه رومضون ما دیر می خوابیم و شماهم معمولا تا 1:30 الی 2 بیداری . تا صدایی میشنوی میگی googe یعنی گرگ، هرچیزی که پیدا کنی از تراس به سمت حیاط پرتاب می شه ، خونه مامان زهرا با ممین یا همون مبین هم بازی هستین ، تو مهمونی های افطار خوب با بچه ها بازی می کردی ، الهی قربونت برم که بچه های بزرگتر از خودت هرکاری می کردن دوست داشتی اون کار و تکرار کنی ،  ماشین بازی هم که همچنان عشقت هست . تغریبا هر هفته یکی دو  بار خرید ماشین جدید داری...
24 تير 1394

پایان 27 ماهگی و ورود به 28 ماهگی

پسرک ناز و دوست داشتنی من  ماهگیت مبارک باد   این روزها به زیبا ترین وجه ممـــــکن ، حرف می زنی جوانه ی گندم من ؛ کلمات را پشت سر هم می گویی ؛ کلماتی پُر از بدعت و تازگی ... انقدر تازه که بیش از نیمشان را ، اول بارست که می شنوم . جمله هم می گویی ؛ جملاتی سه یا چهار کلمه ای ... برای وصف زیبایی جمله گفتنت ، کلمه ای پپدا نکردم که لایق باشد ، که عطشم را بخواباند ! همین قدر بدان ، تو که حرف می زنی ؛ دیوانگی در من دست و پا می زند ...   عشق لایزالم ؛ حتــــم دارم روزی که این نوشته ها را می خوانی ؛ لبخند ملیحی بر لبانت نقش بسته ... لبخندی از سر شوق ، از خاطرات خوش کودکی . لبخندی از روزهای ...
23 خرداد 1394