معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

روزهای سخت خرداد ماه و عمل قلب باباجون

سلام عشق مامان . تنها چیزی که تو عمرم به ذهنم نمی رسید عمل قلب باباجون بود چون که از قبل مشکل خاصی نداشت و یک دفعه این اتفاق برامون پیش اومد . روز 3 خرداد ماه باباجون تو تبریز بستری شد اون روز صبح زود ساعت 5 دایی شهرام باباجون و برد تبریز صبح خیلی دلگیری برام بود ، همه رفتن و من  عمه و شما موندیم  . عمه از مغان اومد تا شما رو نگه داره و من تنها نباشم . الهی قربون عمه برم که زندگیش و ول کرد و یک هفته  پیش ما بود و مواظب شما . عکس روز دو شنبه باباجون قبل از آنژیو و عمل  اون روز وقت آنژیو نداده بودن و تا فردا باباجون بستری موند . صبح روز سه شنبه باباجون آنژوگرافی مجدد شد و دکتر گفت باید عمل بشه باورش خیلی برا...
27 خرداد 1395

روزهای پایانی اردیبهشت ماه

سلام عسل مامان . به خاطر وضعیت باباجون که بهتر نشده بود از دکتر قلب تبریز براش وقت گرفتیم و 29 اردیبهشت ماه روز چهارشنبه باباجون و آناجونی رفتن تبریز اون روز تولد هلیا جون بود ولی روز خیلی سختی برای من ، دکتر گفته بود باید باباجون عمل باز قلب بشه و برای دوشنبه هفته بعدش وقت نوشته بود .که تو تبریز بستری و مجداً آنژیو بشه از اون رروز عکسی از شما ندارم یکی از عکسهای قبل و میزارم    اینم عکس تولد هلیا جون ...
27 خرداد 1395

روزهای اردیبهشتی و آنژیوگرافی باباجون

سلام به یدونه پسرم به امید زندگیم . عشق از روزهای بهاری اردیبهشتی برات می نویسم . این روزها باباجون قلب درد داره و ما هم دنبال دکتر خوب براش می گردیم . 2 بار رفته دکتر گفتن باید آنژیو بشه . روز 7  اردیبهشت باباجون آنژیو گرافی شد . صبح روز سه شنبه وقتی که باباجون تو اتاق عمل بود شما تو خواب همش صداش می کردی و میگفتی باباجون اوفا شده شکمش درد می کنه. از خواب با گریه بیدار شدی     خداروشکر باباجون به سلامت از اتاق عمل بیرون اومد و بعد از ظهر هم مرخص شد. تقریبا 1 هفته تو خونه استراحت کرد و بعد یک هفته رفتیم پیش دکتر زمانی و گفت باید برای عکس هسته ای ببرید تبریز . 15 اردیبهشت باباجون  برای عکس هسته رفت تبریز و برگشت. اون...
27 خرداد 1395

همراهی مامانی تو نمایشگاه

سلام عشقم . روزهای اردیبهشتی و هوای بهاری و مادر و پسر تو نمایشگاه بین المللی اردبیل .  از طرف اداره روزهای 12 تا 15 اردیبهشت ماه باهم تو نمایشگاه بودیم و کلی بازی کردی و خوش گذروندی . هر روز بعد از ظهر تقریبا ساعت 4 باهم میرفتیم نمایشگاه .         ...
27 خرداد 1395

شروع سال 95

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش ...
26 خرداد 1395

چهارشنبه سوری 94

آتش روشن کردم و عهد کردم تا خاموش شدنش دعایت کنم ؛ میدانم به آنچه میخواهی میرسی چرا که من هربار یک هیزم اضافه میکنم !   الهی قربونت برم که رفته رفته آقاتر میشی . امسال هم به رسم همیشه اول خونه مادر بودیم و بعد خونه باباجون رفتیم . امسال  نفر دیگه به خانواده باباجونی اضافه شده بود بنیتا خانم اولین چهارشنبه سوری و با معین من جشن گرفتن . اینم عیدی امسالمون که آنا جون و بابا جون زحمتش و کشیده بود  ...
26 خرداد 1395

تولد 3 سالگی تنها امید زندگیم و بهترین مادر دنیا

نور چشم مامانی تولدت مبارک  23 اسفند تولد معین بالام و 24 اسفند تولد مهربونترین مادر دنیا مبارک  زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی می کنند ، از نفست آرام می گیرند و به امیدت زنده هستند و با یادت خاطره می سازند .  ( هر سال این متن و برات تکرار می کنم )    امسال تولدت با شهادت حضرت زهرا مصادف بود و تولد نگرفتیم . فردای روز عزیزانی اومدن برای تولدت .  این کیک آناجونی برات خریده بود و آورده بود . البته بابا رضا هم قبلش برات 1 کیک گرفته بود .    ...
26 ارديبهشت 1395