روزهای پاییزی
سلام عشق مامانی . این روزها با کارهای شیرین شما زیباتر شده ولی نمی دونم چرا همش با استرس میگذره چند وقتی مریضی شما بعد از آبله مرغان صورت خوشگلت حساسیت داده بود و قرمز شده بود ، بعد من مریض شدم ، بعد دایی جون که این دفعه پای سمت راستش شکسته . شما 1 شاهکار حسابی کردی که تو 1 پست دیگه برات می زارم چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الهی قربونت برم که دیگه عاشق حموم شدی و به سختی میشه از حموم دربیایی . این روزهات کلا با سی دی چرا می گذره . وقتی آهنگ حمام چرا رو می خونه شماهم فیل یادت حموم می کنه . قند عسلم روز به روز شیرین تر میشی . حرف زدنت پیشرفت کرده ، هر روز به مامان زهرا 1 چیز میگی 1روز میگی آنا ، روز بعد مامانی ، روز بعد عزیز بلاخره معلوم نشده چی می خوای بگی ؟؟؟؟ از کلمات جدید اسم من و زندایی و میگی ، هوت = خودکار ، بالا= بالا ، بامبو= ماشین پلیس و ماشین آتش نشانی ، آدیمبیلی = پتو ، دو دو = پستونک ، دو = شیشه شیر ، سیر = شیر ، یانی = رانی ، گوجی = هروسیله خوردنی ، عمو = عمو ، پَف پَف = برف ، نن دای = زندایی ، زضا = رضا ، یونی = رونی ، جیزایی = لامپ و وسیله برقی ، دوجی = هر وسیله کوچیک ، ماهی = نقاشی های روی دیوار که میکشی ، بادی بادی = بادکنک .
دوشنبه 3 آذر رفتیم باباجون موهات کوتاه کرد .
داری باباجون و صدا میکنی .
24 آبان باباجون و مامانی تبریز بودن این بلوز و با 1 بلوز دیگه و دستکش و شلوار برات خریدن .