معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

لباس جدید

امید زندگی مامان همه این لباس ها رو از تهران برات گرفتم مبارکت باشه .             اینم یادگاری از قزوین  برای بابا رضا از طرف شما 1 پیراهن مردانه گرفتیم . مبارکش باشه ...
3 مهر 1392

روز دوم پاییز

قرار بود بریم واکسن 6 ماهگی شما رو بزنن ولی باز 1 روز عقب انداختیم به خاطر اینکه پنح شنبه ها مامانی تعطیل هست گفتیم چهارشنبه بزنیم که من پیشت بمونم.  علت این همه عقب افتادن واکسن شما اینکه دفعه پیش مرضی بودی و تب داشتی منتظر شدیم تا خوب بشی به همین خاطر این بارم دیر شد . دیگه خیلی راحت تر می تونی ماما بگی وقتی میگی ماما می خوام فشارت بدم تو قلبم . خیلی تجربه قشنگیه . راستی به آنا جون اوما میگی . البته همه اینارو زمانی که گریه می کنی و احتیاج به کمک داری می گی چند عکس از شیطونی روز دوم پاییز و برات می گذارم . بازی با پوشک . میخواستم پوشک شما رو عوض کنم گرفتیم از دستتم داری بازی می کنی اینجا پوشک و گرفتم&nbs...
3 مهر 1392

گفتم خسته ام

  گفتم: خسته ام گفتي: لاتقنطوا من رحمة الله .:: از رحمت خدا نا اميد نشيد(زمر/53) ::.     گفتم: هيشكي نمي دونه تو دلم چي مي گذره گفتي: ان الله يحول بين المرء و قلبه .:: خدا حائل هست بين انسان و قلبش! (انفال/24) ::.  گفتم: غير از تو كسي رو ندارم گفتي: نحن اقرب اليه من حبل الوريد .:: ما از رگ گردن به انسان نزديك تريم (ق/16) ::.  گفتم: ولي انگار اصلا منو فراموش كردي! گفتي: فاذكروني اذكركم .:: منو ياد كنيد تا ياد شما باشم (بقره/152) ::.  گفتم: تا كي بايد صبر كرد؟ گفتي: و ما يدريك لعل الساعة تكون قريبا .:: تو چه مي دوني! شايد موعدش نزديك باشه (احزاب/63) ::.  گفتم: تو بزرگي و نزديكت براي ...
3 مهر 1392

روز اول پاییز

  مثل درخت باش که در تهاجم پاییز هرچه بدهد ؛ روح زندگی را برای خویش نگه می دارد ... دوشنبه طبق روال همیشه بعد از اداره شما رو از خونه آناجون ورداشتم رفتیم خونه خودمون . خوابت می یومد لالا کردی حسابی 3 ساعت خوابیدی . ساعت 6 خاله سعیده زنگ زد گفت بیایین خونمون . بابایی داشت می رفت استخر عجله داشت ماهم با عجله حاضر شدیم رفتیم.   داری شلیل می خوری . قوربونت برم که مزه ها رو کم کم داری امتحان می کنی معین سوار بر پشت المان   ...
2 مهر 1392

سفر نامه تهران

پسر قشنگ مامان اولین مسافرتت با مامانی و آناجون و باباجون رفتی . بابا رضا کار داشت نتونست بیاد . البته ما هم قرار نبود بریم سورپرایز بابا رضا بود که اجازه داد بریم . سه شنبه روز تولد امام رضا ظهر ساعت 12 راه افتادیم . 26/6/92تا جمعه تهران بودیم .     آخرین مدل خوابیدن پسر طلا رو پای آناجون کناره جاده   هیسسسسسسسسس پسرم خوابیده لباس جدید معین که از تهران خریدیم     معین و آوا از اونجایی که آوا خانم میونه خوبی با حمام نداره عکساش اینطوری از آب دراومدن      روز پنج شنبه رفتیم خونه عمه حکیمه به کیان جون سر بزنیم این 2 عکس از شما و کیان. از اون...
2 مهر 1392

آهنگ مامان

این روزا بین زمزمه های پسرم آهنگ ماما  رو می تونم تشخیص بدم . وقتی گریه می کنی تا به امروز 2 بار شنیدم که گفتی آی ماما  وقتی تو راه برگشت از تهران بودیم اولین بار شنیدم . ...
1 مهر 1392

پایان 6 ماهگی و ورود به 7 ماهگی

سپاس خدایی را که سپاسش نتوانم گفت ... عشق مامان نیم سالگیت مبارکککککککککککککک   گل نازم خدارو شکر شش ماهگیت ام به سلامتی تموم شد هر روز که میگذره بزرگ و بزرگتر می شی.    روز بیست سوم بابا رضا شیفت بود نشد برا شما جشن بگیریم با یک روز تاخیر برگزار کردیم . بابا رضا کیک خرید دستش درد نکنه .  چند عکس می زارم تا ببینی چه آتیشی سوزوندی ، چه بلایی سر کیک آوردی حمله به سمت کیک     دست تو کیک      با سر تو کیک           ...
25 شهريور 1392