معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

روز جهانی کودک مبارک

  کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله سرخ است به باغ امید         کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می شد باز کوچک می شدیم لااقل یک روز کودک می شدیم  16 مهر روز سه شنبه که چشم آبی مامان 6 ماه و 25 روزه سن داره . امسال اولین سالی هست که من 1 نی نی خوشگل دارم و باهاش روز جهانی کودک و جشن می گیرم. خدایا شکرت شکرت شکرت شکرت   ...
17 مهر 1392

بنگر چگونه می افتی

برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در ابتدای کمال ! بنگر چگونه می افتی ؟! زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور و زندگی کردن حرکتی است عمودی به سوی او... انسان نقطه ای است بین دو بی نهایت. بی نهایت لجن و بی نهایت فرشته! یکی از عکسهای چند وقت پیش که دایی جون ازت گرفته بود ...
16 مهر 1392

ادامه سرماخوردگی و بیخوابی

وقتی چترت خداست بگذار ابر سرنوشت هر چقدر می خواهد ببارد...   شنبه 13/7/92 شما رو بردم پیش دکتر صالح زاده که مطمئن شم سرماخوردگیت خوب شده و مشکلی نداری البته دایی جهان زحمت کشید بدون نوبت برامون وقت گرفت خیلی شلوغ بود تا ساعت 10 شب مطب بودیم . خدا شکر مشکل خاصی نبود فقط 1 آنتی بیوتیک و کتوتیفن داد. بعد از ظهر با بابارضا رفتیم بیرون یه چرخی بزنیم خیلی خوشخال بودی البته خوابتم می یومد بغلم خوابیدی .به جاش وقتی برگشتیم خونه تازه شما دوست داشتی بازی کنی دیشب اصلا نخوابیدی ، تا صبح دور خودت چرخیدی منم نخوابیدم نمی دونم چرا این طوری شدی الهی دورت بگردم . دیشب قبل از خواب یکم با پستونک میوه بازی کردی 2 تا ا...
15 مهر 1392

سرما خوردگی و ادامه ماجرای توپ

شنبه 6/7/92 با آنا جون رفتیم دکتر امام زادگان هیچ وقت انقدر گریه نمی کردی وقتی دکتر می رفتی وزنت 300 گرم اومده پایین . با این حالت بازم دوست داری فوتبال بازی کنی .  تا صدای باباجون و میشنوی پاهات می مالی به هم یعنی که توپ می خوای. باباجون هرچقدر هم خسته باشه با شمابازی می کنه خیلی دوستت دارن . اگه بازی نکنه این شکلی می شی       مرسی بابا جون  که بامن بازی می کنی این روزها اصلا غذا خوب نمی خوری تا قاشق و می بینی شروع می کنی به گریه کردن . 1 ذره شیر می خوری داد می زنی ...
10 مهر 1392

یک روز بعد از واکسن

پنج شنبه شب بعد از شام رفتیم خونه خودمون جمعه تا شب خونه بودیم جایی نرفتیم شما یکم سرما خوردی مامانی ام سرما خورده . سرفه می کردی مامانی سرفه می کرد معین سرفه می کرد . الهی دورت بگردم که مریض شدی .       مامان دورت بگرده که اینقدر بی حالی     ...
9 مهر 1392

معین و عشق توپ

از اونجایی که شما عاشق توپ شدی و دوست داری یکی شما رو راه ببره شما هم با اون پایه ناز خوشگلت شوت بزنی اون روزی که واکس زدن باز می خواستی توپ بازی کنی . هر وقت هوس توپ می کنی پاهات به هم می مالی . مامان دورت بگرده       ...
8 مهر 1392

واکس 6 ماهگی

پسر طلای مامان واکسن 6 ماهگی شما با کمی تاخیر زدیم اگه یادت باشه دفعه پیش که واکسن داشتی مریض بودی با تاخیر زدیم که باعث شد این دفعه باز دیرشد روز چهارشنبه 3/7/92 ساعت 12 مرخصی گرفتم اومدم تا معین کوچمولو و آناجونشو ببرم . شماخوابت می یومد بهونه میگرفتی بالاخره با کلی داد و فریاد آقا معین و بردیم بهداشت تا واکسن زدن. تو راه چند بار شما چرت زدی . اینم چند تا عکس بعد از واکسن   مامان فدات بشه که تو راه برگشت گریه کردی تا خوابت ببره رسیدیم خونه با از ترس دیگه دست به لباسات نزدیم با همون لباس خوابیدی .       ...
8 مهر 1392