معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

6 شهریور

٦ شهریور روزچهارشنبه مامانی باید می رفت همایش برعکس روزای دیگه که 1 ساعت به خاطر شما پسر نازم دیر می رم اداره این روز به موقع رفتم . مثل هر روز موندی پیش آناجون 2 شب بود اونجا می خوابیدیم آخه بابایی مریض بود دکتر گفت شما رو پیش بابایی نبرم . تو این همایش من بودم ، بابایی بود ، دایی جونم بود خوش گذشت ولی بابایی بیچاره حالش زیاد خوب نبود . 2 روز بود بغل بابایی نرفته بودی تا چشمت به بابایی افتاد گریه کردی تا بغلت کنده . شما تاساعت 7 عصر موندی پیش آنا جون حسابی شلوغ کرده بودی اونم خسته خسته بود . این چندتا عکس بعد از اینکه برگشتم از شما گرفتم .             ببخشید این جوراب...
13 شهريور 1392

تنهایی نشستنت

زیباترین لحظات رو این روزا با تو سپری میکنم چقدر شیرین و شیطون شدی نازنینم ، چقدر عاشـــــــــقتم ،  دوستـــــــــــت دارم مامانی  5 شهریور روز سه شنبه بدون کمک 30 ثانیه نشستی     ...
13 شهريور 1392

معین و هندونه

  ارزویم همه این است دلت خوش باشد  ، نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند ،  نشود غصه دمی نزدیکت ، لحظه هایت همه زیبا باشند  از خدا میخواهم  که تو راسالم و خوشبخت بدارد همه عمر و نباشی دلتنگ چند تا عکس از هفته دوم 6 ماهگی شما               دردت به جونم قربونت برم با این شیطونیات ...
6 شهريور 1392

گردش جمعه

جمعه صبح تا ظهر با بابا رضا خونه بودیم بعد نهار بابا رضا شیفت بود رفت اداره ما 2 تا رفتیم خونه آناجون با اونا بریم بیرون . رفتیم خیلی ام خوش گذشت شما هم اولین کباب زندگیتو خوردی البته خاله معصوم داد. ١/٦/٩٢   ...
2 شهريور 1392

اولین سیب

بعد اینکه رفتیم دکتر پرسیدم میتونی موز بخوری گفت فعلاً نه از آخر ماه ششم . گفت می تونم سیب بدم،  اولین سیبی که شما خوردی فردای دکتر روز دو شنبه 28/5/92 ...
2 شهريور 1392

سفره حضرت علی اصغر

شنبه 1٦/6/92 آناجون برای شما سفره حضرت علی اصغر باز کرده بود . وقتی شما تو دل مامانی 28 هفته بودی عجله داشتی که بیای این دنیا من بستری شدم تا شما رو به زورم که شده سر جات نگه دارن و موفق شدن . آناجون نذر کرد هم من هم شما سالم باشیم 6 ماهه که شدی برات سفره باز کنه خدا رو شکر نذرش قبول شد خدا پسر نازم و سالم بهم داد. خدایا شکرت                         پسر گلم این چندتا عکس و با عجله گرفتیم اگه خوب نشده ببخشین از آش کشک و کاچی و شیر نشد عکس بگیرم  .   یک روز قبل از سفر...
1 شهريور 1392

بی خوابی مامانی

دیروز اولین روزی بود که شما سرلاک شیر و برنج خوردی( روز سه شنبه  ٢٩/٥/٩٢ ) . دیشب ساعت 12:30 شما رو بردم بزارم رو تخت خواب بیدار شدی تا ساعت 2 صبح نخوابیدی یک هفته است  شبها مامان و بی خواب می گذاری . 30/5/92   از وقتی شما به دنیا اومدی تقریبا ٣ ماه موندیم خونه آناجون بعد اینکه اومدیم خونه خودمون شمارو آوردم کنار خودم رو تخت و بابا رضا رو تبعید کردیم تو هال معین و مامانی ٢ تایی می خوابن . خدارو شکر میکنم با وجود همه سختی ها با وجود همه شب بیخوابی ها با وجود همه خستگیها با وجود همه محدودیت هایی که با وجود تو تجربه کردم با همه اینا با هر نفست خدارو هزار بار شکر میکنم  که هستی که دارمت و همه رو فراموش م...
30 مرداد 1392

چکاپ ماهانه

روز یکشبه ٢٧/٥/٩٢ من و بابا رضا شما بردیم پیش دکتر امامزادگان برای چکاپ ماهانه دکتر گفت معین شیطون تر شده ، حرکاتش بیشتر شده ، باهوشتر شده . این روزا صداهای جدیدتری از خود در می یاری خیلی شیطون شدی . تیشرتی که تن شماست کادو از طرف همسایه آناجون هست .           خسته شدی   قهر کردی عصبانی شدی ...
30 مرداد 1392