معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

روزهای مرداد ماهی

عشقم سلام .  روزهای گرم مردادماه و سپری میکنیم و شما هم هزار ماشااله آقاتر شدی و دلبری هات بیشتر شده . حرفهایی که میزنی و هممون مات می مونیم که از کجا این حرفها رو پیدا میکنی الهی دورت بگردم که وقتی من و تحدید میکنی میگی تهانی میرم ااااا. آخرشم سرت و تکون میدی . وقتی میخوای قوی بودنت و نشون بدی میگی من معین پلیسم عشق ماشین همچنان ادامه داره هفته ای 3 تا ماشین و حتما میخری . تازگی ها به سوک سوک هم علاقه مند شدی  تقریبا یک روز در میون میری حمام و میگی من تهانی میرم با ماشین هام و همه ماشین ها تشریف میبرن با شما حمام میکنن 1 ساعت طول میکشه تا شما با شامپو ماشین هات و بشوری و بیای بیرون . تا هواپیمایی می بینی میگی با این میریم مشهد ....
8 شهريور 1395

جلسه دفاع از پایان نامه بابایی

عشق مامانی سلام . یکی از روزهای گرم مرداد ماه رفتیم اهر و به سلامتی بابا رضا از پایان نامه ارشد دفاع کرد و نمره خوبی هم گرفت انشااله روزی برسه که شما رو تو این مراحل ببینیم .من و بابایی دو تایی باهم رفتیم و شما با آناجون موندی روز پر استرسی برای من بود ولی بابارضا خیلی عالی مطالب و ارائه داد و خیلی هم خوب به سوالات پاسخ داد . آرزوی موفقیت برای بابایی داریم .      ...
8 شهريور 1395

پایان 40 ماهگی و ورود به 41 ماهگی (تیرماه)

نبض زندگی من  ماهگیت مبارک    این دو متن کوتاه ارزش صد بار خوندن داره! از دیگران شکایت نمی کنم بلکه خودم را تغییر می دهم، چرا که کفش پوشیدن راحت تر از فرش کردن دنیاست.  مبارزه انسان را داغ می کند و تجربه انسان را پخته می کند! هرداغی روزی سرد می شود ولی هیچ پخته اى ديگر خام نمي شود! ...
10 مرداد 1395

هفتمین سالگرد ازدواج و تولد مامانی

عشق مامان 22 تیر ماه تولد مامانی و سالگرد ازدواجمون خدارو شکر امسال هم با وجود شما به خوبی و خوشی گذشت .  قربونت برم الهی پسر گلم هر سال با وجود شما و با بزرگتر شدنت جشن تولدم شرینتر میشه برام . امسال با بابارضا 3 نفری رفتیم بیرون شام خوردیم و بعدش آنا جون زنگ زد که بیاد خونمون ولی شما شیطون پسر قبول نکردی و گفتی ما بریم خونه آنا جون . مثل همیشه شرمندم کرده بودن . کیک تولد گرفته بودن و 1 گوشی موبایل برای جشن تولد من کادو دادن و وجه نقد برای سالگرد ازدواجمون . فرداشبش بنیتا کوچول کادوی عمه رو داد الهی قربونش برم که اولی سالی بود که از دستهای کوچیکش کادو گرفتم  و مثل هر سال زن عمو یادش بود که سالگرد ازدواج ماهست و پیام زده بود . ...
10 مرداد 1395

پایان 39 ماهگی و ورود به 40 ماهگی

همه زندگی من  ماهگیت مبارک   ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ؛ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ! ﺷﺎﯾـﺪ ﻗﺪ ﺑﮑﺸﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﺮﻓﺖ...! ﻣﻴﺪﻭنید ﺧﻮﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟؟؟؟ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎﻳﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ... ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺩﺭﻙ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ» ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺕ» ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﺍﻣﻨﻴﺖ» ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﻳﻪ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﻯ ﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺴﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻯ» ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﻓﻀﺎﻳﻰ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ، ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺩﻭﺩ، ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺮﺱ» ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﻰ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ...
15 تير 1395

روزهای سخت خرداد ماه و عمل قلب باباجون

سلام عشق مامان . تنها چیزی که تو عمرم به ذهنم نمی رسید عمل قلب باباجون بود چون که از قبل مشکل خاصی نداشت و یک دفعه این اتفاق برامون پیش اومد . روز 3 خرداد ماه باباجون تو تبریز بستری شد اون روز صبح زود ساعت 5 دایی شهرام باباجون و برد تبریز صبح خیلی دلگیری برام بود ، همه رفتن و من  عمه و شما موندیم  . عمه از مغان اومد تا شما رو نگه داره و من تنها نباشم . الهی قربون عمه برم که زندگیش و ول کرد و یک هفته  پیش ما بود و مواظب شما . عکس روز دو شنبه باباجون قبل از آنژیو و عمل  اون روز وقت آنژیو نداده بودن و تا فردا باباجون بستری موند . صبح روز سه شنبه باباجون آنژوگرافی مجدد شد و دکتر گفت باید عمل بشه باورش خیلی برا...
27 خرداد 1395

روزهای پایانی اردیبهشت ماه

سلام عسل مامان . به خاطر وضعیت باباجون که بهتر نشده بود از دکتر قلب تبریز براش وقت گرفتیم و 29 اردیبهشت ماه روز چهارشنبه باباجون و آناجونی رفتن تبریز اون روز تولد هلیا جون بود ولی روز خیلی سختی برای من ، دکتر گفته بود باید باباجون عمل باز قلب بشه و برای دوشنبه هفته بعدش وقت نوشته بود .که تو تبریز بستری و مجداً آنژیو بشه از اون رروز عکسی از شما ندارم یکی از عکسهای قبل و میزارم    اینم عکس تولد هلیا جون ...
27 خرداد 1395