مامانی زهرا و کمر درد
از پنج شنبه شب مامانی زهرا و باباجونی رفتن سمت ارومیه و تبریز تا هم 1 هوایی عوض کنن و هم اینکه مامانی شنبه صبح بره تبریز دکتر برای کمر دردش . خدا همه مریض ها رو شفا بده مامانی مهربون مارو هم شفا بده بیچاره خیلی اذیت میشه . نه اجازه میده شما رو ببرم مهد کودک نه اینکه من خودم راضی میشم با این کمر درد زحمت نگه داشتن شما رو هم بکشه ولی تا امروز نتونستم مامانی و راضی کنم .
مامان و بابا اگه مسافرت نصف روز هم برن برای نوه یکی یدونشون کلی وسایل می خرن دستشون درد نکنه و خوش به حال شما که نوه یکی یدونه شدی .
پنج شنبه شب بعد از شام اومدیم خونمون شما خوابت می یومد ولی دوست داشتی بازی کنی ببین با چه وضعیتی داری بازی می کنی
عاشق این عکساتم
این جا هم دیگه کامل رفتی زیر پتو که لالا کنی
اینم کادوی ارومیه و تبریز دستشون درد نکنه البته برای من و بابایی هم جدا کادو آوردن .
این لاکی خیلی جالبه آواز میخونه و تخم میزاره
این ماشین ها و توپ روهم چند وقت پیش برات خریده بودن که یادم رفته بود عکسش و بزارم . هواپیما و 1 ماشین دیگه هم بابارضا خریده بود که ماشین داغون شد و عکس نداره