متفرقه 17 ماهگی
عشق مامانی روز عید فطر صبح بابارضا رفته بود برای نماز عید فطر و ما خواب خواب بودیم بعد از اینکه برگشت شما بیدار شدی تند و تند حاظر شدیم با زن عمو رفتیم 2 جایی که مجلس ختم داشتن . خونه عمه انقدر ساکت و آروم نشستی که دلم برات سوخت . چشم سمت چپ شما خون افتاده بود ظهر بردمت درمانگاه تا دکتر و دیدی 1 قیامتی به پا کردی که منجر به استفراغ شد و کل لباس ها من ... بعد از ظهر بابا رضا با عموها رفتن شهرستان ما هم با باباجون دوباره رفتیم شورابیل خیلی خوش گذشت خوشگل پسرم . تا می تونستی سنگ پرت کردی تو دیا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی