آخرین روزهای 9 ماهگی
سلام عشق کوچولوی من.قربونت برم من میخوام یکم از این روزهای آخر 9 ماهگی بگم که چقدرررررررررر نق می زنی تا چیزی رو که می خوای ازت بگیرم داد می زنی از صدا خودت خوشت می یاد با آهنگ های کودکانه شروع می کنی تو عالم خودت به خودن . تقریبا 2 ماهه که هر چند ساعت یک بار باید سی دی آهنگ کودکانه که المان داده بود بزاریم تا نگاه و کنی و از جلوی تلویزیون تکون نخوری .موقع غذا خوردن اگه همراه با اون آهنگ ها باشه خیلی خیلی راحتر می خوری . قربونت برم من که محو تماشا می شی متوجه نمیشی داری غذا می خوری . تا می گم معین آهو بگذاریم برمیگردی به تلویزیون نگاه می کنی قربون این پسر باهوشم . تا میرم تو آشپزخونه با نق زدن راه میوفتی ماماماما میگی میچسبی به من و بهم آویزون میشی و نمیزاری هیچکاری بکنم الهی من فدای این پسر مهربونم یاد گرفتی با زبونت بازی می کنی و صدا در میاری آب دهن می دی بیرون با صدا جانوآآآآ من قوربان . دیگه خیلی قشنگ دست دسی می کنی و بای بای می کنی . تا در اتاق خواب ما باز میشه با سرعت برق و باد میری سمت تخت خواب 1 2 3 رفتی بالای تخت به سمت وسایلی که گذاشتم رو تخت . از اونجام با ساعت تو دیوار اتاق خواب اشاره ای صحبت می کنی . فعلا خودت نمی تونی بیای پایین ولی از مبل راحتی بالا میری پایین میای دردت به جونم فرشته کوچولو . اینم بگم این روزا سیلی زدن و یاد گرفتی قشنگ شالاپ میزنی رو صورت . تو روروئکت نمیشینی از لبه کناری میای بالا خودت و با رورونک حول میدی جلو همچنان عاشق توووپی . وقتی بابا رضا سرفه میکنه انقدر از ته دل میخندی بابا میگه وقتی پیر شدم اگه سرفه کنم دیگه نمیخندی بدت میاد ولی من میگم پسر من با معرفته از جاروبرقی و ماشین لباسشویی میترسی.عاشق اون لحظه ای ام که وقتی مخلوط کن روشن میشه میچسبی به من گردنمو بغل می کنی یواش برمیگری به مخلوط کن نگاه میکنی . کسی بخواد نماز بخونه بیچارش میکنی منتظر میشینی تا مهر و ورداری و فرار کنی دیگه چیزی یادم نیست که بگم.
اینجا بابارضا داره نماز میخونه شما منتظر نشستی مهر و برداری