دیروز اولین روزی بود که شما سرلاک شیر و برنج خوردی( روز سه شنبه ٢٩/٥/٩٢ ) . دیشب ساعت 12:30 شما رو بردم بزارم رو تخت خواب بیدار شدی تا ساعت 2 صبح نخوابیدی یک هفته است شبها مامان و بی خواب می گذاری . 30/5/92 از وقتی شما به دنیا اومدی تقریبا ٣ ماه موندیم خونه آناجون بعد اینکه اومدیم خونه خودمون شمارو آوردم کنار خودم رو تخت و بابا رضا رو تبعید کردیم تو هال معین و مامانی ٢ تایی می خوابن . خدارو شکر میکنم با وجود همه سختی ها با وجود همه شب بیخوابی ها با وجود همه خستگیها با وجود همه محدودیت هایی که با وجود تو تجربه کردم با همه اینا با هر نفست خدارو هزار بار شکر میکنم که هستی که دارمت و همه رو فراموش م...