معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

برای پسرم

  پسرم ایمانت را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن زندگی شگفت انگیز است         فقط در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی                      ...
10 آذر 1392

شیطونی صبح زود

جیگر مامانی این روزها سحر خیز سحر خیز شدی دورت بگردم 6:30 بیدار می شی این عکس و چهارشنبه از شما گرفتم قبل از اینکه برم اداره . تا از خواب بیدار میشی پیش به سوی اسباب بازی ها الهی مامان دورت بگرده خوشمزه من عشق مامان در حال سخنرانی       مراحل ماشین خوری         ...
9 آذر 1392

بی خوابی

چند  شبه شیطونیت گل می کنه و نمی خوابی تا ساعت 1 بازی  میکنی الهی من قربونت برم که با دوست کوچولوی تازه به دنیا اومدت صدا به صدا می دین و گریه می کنین. نی نی کوچولو که اسمش آراد و چهارشنبه به دنیا اومده از اتاق خواب طبقه دوم اون گریه می کنه و از طبق اول شما داد می زنی . نی نی بودن شما یادم افتاده که شبها گریه می کردی تا صبح باید بیدار می موندم . چقدر سخت بود ولی برام شیرین بود به خاطر اینکه شما فرشته کوچولو کنارم بودی . قبل از شما انقدر به خواب حساس بودن که اگه 2 شب پشت سر هم بی خواب بودم کلافه می شدم ولی الان 9 ماهه خواب خوبی ندارم ولی به خاطر شما همه چی برام شیرینه . جانم 9 ماه پیش که انقدر کوچمولو بودی   ...
3 آذر 1392

کادوی دایی جون

حسابی شرمنده دایی و زندایی شدیم یادمون رفته عکس کادویی که برا دندونی شما گرفته بودن رو بزاریم تو وب 1 هواپیمای خوشگل که شما هم خیلی دوسش داری . دستشون درد نکنه .     ...
3 آذر 1392

معین و مهمونی با مامان

چهارشنبه شب خاله الناز دوست مامان زنگ زد برای پنج شنبه نهار دعوت کرد که من به خاطر شما کوچمولو گفتم نهار نمی یام بعد از ظهر رفتیم تا خونه تازه عروس و ببینیم . خوش گذشت . پسرم قبل از رفتن بی حوصله بود هرچی من کفش پات کردم شما درآوردی بالاخره بدون کفش رفتیم مهمونی پسر خشنم آماده برای رفتن پسر طلا تو مهمونی هم لالا میکنه .   خاله الناز 1 بلوز خوشگلم به شما کادو داد عکسشو می زارم برات دستش درد نکنه ...
3 آذر 1392

شیطونی های گل پسرم

جیگر مامانی این روز ها ماشااله انننننننننننقدر شلوغ می کنی که مامانی وقت هیچ کاری رو نداره . چهارشنبه بعد از ظهر رفتم چند تیکه برات وسایلی که احتیاج داشتی خریدم بابا رضا ماموریت بود تا اون برگرده ما هم رفتیم خونه شما لالا بودی بیدار شدی و شارژ شارژ آماده شیطونی .  مرکز شیطنت شما شده دور وره مبل هامون فعلا که میز وسط مبلها رو ورداشتیم تا فرشته کوچولو راحت باشی. اون روزم مثل همیشه با مبلها بازی می کردی ولی سخنرانی هم می کردی چند تا از عکسها برات می زام الهی مامان دورت بگرده  که اینقدر بچه خون گرمی هستی و با همه صحبت می کنی البته به زبون خودت قربون این زبون شیرین تر از عسلت. چشم بسته داری سخنرانی می کنی  ...
3 آذر 1392

معین و رادین

عشق مامان دیروز (28/8/92 ) مادر جون و عمه جون و رادین اومده بودن دیدن شما برا شما کادوی دندونی آورده بودن دستشون درد نکنه . شما کلی ذوق کردی با رادین بازی کردی . بغل مادر جون نشستی با عمه کلی خندیدی با کادوهات بازی کردی ، حسابی خوش گذشت . حالا چند تا عکس از رادین و معین با کادوها   ماشین گوندرو با 1 بازی حلقه های هوش رادین جون برا شما آورده آدم آهنی رو مادر جون نفس مامان در حال خوردن آدم آهنی ...
29 آبان 1392

عبور از اولین مانع زندگی

هوررااااااااااااااااااااااا پسر طلا  . دیشب اولین باری بود که تونستی از پله آشپزخونه عبور کنی چند وقتی بود تلاش می کردی که از پله بالا بیای که بالاخره تونستی . به افتخار پسر گلم   همه   تو هشت ماه و  2 روزگی تونستی خودتو بالابکشی . در حال بالا اومدن از پله که فیلم هم ازت گرفتم     عشق مامان فعلا راه برگشت و بلد  نیستی     ...
26 آبان 1392

پایان 8 ماهگی و ورود به 9 ماهگی

ماهگیت مبارک یکی یک دونه من     دوری یعنی فراق فراق یعنی دلتنگی دلتنگی یعنی تو تو یعنی همه دنیای من   پایان 8 ماهگیت روز عاشورا بود . خدایا به احترام این روز عزیز کوچولوی من و در پناه خودت حفظ کن . ...
25 آبان 1392