معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

وقتی مادر میشوی

مادر که میشوی ، نمیدانم از کجا ، کی ، چطور اینهمه تغییر ، اینهمه صــــبر ، اینهمه عشق  پیدا می شود.... مادر که میشوی همه چیز به یکباره خودش را تمام قد به تو نشان میدهد و تو دیگر خود قبل نیستی که نیستی. تمام وجودم سرشار از خنده های بی دلیل و با دلیل تو میشود.... مادر که باشی مهربان تر می شوی: دلت حتی برای مورچه های کنار دیوار هم می لرزد. مبادا پا رویشان بگذاری. مبادا مادری منتظرشان باشد... مادر که باشی دل نازک تر می شوی : بادکنک  توی دستان پسرک می ترکد و او با غصه لب برمی چیند .در حالی که دندان های سفیدش دیده می شود و مردمک چشمانش می لرزد،می زند زیر گریه و...تو می خواهی دنیا نباشد... . مادر که باشی بی خیال تر م...
13 مرداد 1397

محرم سال 97

محرم در حریم کربلا تندیس شد محرم همره نام حسین تقدیس شد محرم با حسین اشک است و خون محرم با حسین دشت جنون   ...
13 مرداد 1397

پایان ترم اول و آغاز ترم دوم کلاس imath

پسرکم خداروشکر  یک ترم از کلاس ها رو گذرونی و خیلی بهتر از انتظاری که داشتم پیش رفتی . بیست و دوم مهر ماه دوره s1 تموم شد .   اداره مامانی و تمرین اعداد به روش پارکینگ که از علاقه مندی های شماست . فدای این نشستنت . همچین خوشگل با احساس نشستی انگاری که رو فرشی     ...
13 مرداد 1397

عکسهایی از خاطرات تابستانی پسرکم

عکسهای روزهای تابستانی معین مامان یه روز خوب تو آستارا همراه مادرجون و رادین   کلاس نقاشی می رفتی وروجکم وقتی روز جمعه مامانی ماموریت باشه پدر و پسر میرن ویلای خان عمو و کلی خوش میگذرونن   وقتی پشه نامبرد چشمهای خوشگل پسرم و هدف قرار میده بعد از 13 سال سابقه کار تازه کلاس بدو استخدام همراه پسرکم تولد محمد مهدی جان و ویلای خان عمو این دفعه همراه مامانی    رفتیم باغ و گل پسری دلش میخواد بره بالای درخت ...
13 مرداد 1397

دانشمند کوچکم و کلاس imath

سلام بر پسرک زیبای مامانی . تصمیم گرفتیم شما رو ثبت نام کنیم تو کلاس imath و شما عزیز مامان هم خیلی مشتاق بودی. به امید خدا رفتیم و 96.5.12 مدرسه راه ابریشم شما رو ثبت نام کردیم و دو روز بعد کلاس ها شروع شد . خانم جودی اولین مربی شما شدن.       ...
13 مرداد 1397

اولین سفر مشهد معین جونم

سلام چشم آبی مامان. وقتی دلت هوای امام رضا رو میکنه و طلبیده میشی هیچ چیزی جلودارت نیست . چند وقتی بود همش میگفتی "میمیرم برای مشهد بریم مشهد "این حرف و روزی چند بار تکرار میکردی . تصمیم آنا جون و باباجون براین شد تا شمارو ببرن مشهد که دلم نیومد باشما نیام منم بارسفر بستم و17 خرداد با پرواز تبریز به مشهد راهی شهر امام رضا شدیم. خیلی خیلی خوش گذشت جای عزیزان خالی بود. قربون دل پاکت برم که همه را دعا کردی. شب اول لحظه ای که اولین با وارد شدی خیلی دیدنی بود روز دوم روز سوم نماز صبح روز چهارم...
3 بهمن 1396

مسافرت ؟؟؟؟؟ 14 اردیبهشت

                سلام عشق و زندگی مامان 14 اردیبهشت ماه یه سفر 4 نفری یهویی من و شما به همراه باباجونی و آناجونی ‍ ‍ ‍ خیلی خوش گذشت واقعا یه سفر عالی بود همونجا برای شما یه تولد 4 نفری هم گرفتیم جای بابا رضا خیلی خالی بود     ...
2 آبان 1396

اولین و آخرین روز مهد کودک مهرگان

  سلام به عشق و زندگی مامانی. بعد از کلی تحقیقات و بررسی به کمک خاله زهرا و بازدید از مهدکودک های مختلف تصمیم گرفتم شما رو ببرم مهد مهرگان. از 4 اردیبهشت 95 ساعت 11 شما برای اولین بار قدم تو مهد گذاشتی. البته اون روز آناجونم مارو همراهی میکرد. یک ساعتی که شما جگر تو مهد بودی متاسفانه آنا جون طاقت نیاورد و زمین و زمان و واسطه کرد تا من منصرف کنه و انقدر گریه کرد که منم تسلیم شدم تا از فردا بازم زحمت و بدیم به آنا جون. اینم ماجرای یک روزه مهد گل پسر   ...
27 مهر 1396